سلام دوستای گلم خوبین این یکی از خاطرات جونگمین که تو یکی از برنامه ها پخشش کردن
جونگمین میره خونه می بینه همه جا شلوغه می فهمه باباش دیشب فوتبال داشته نگاه
می کرده تصمیم می گیره یکم رو مبل بخوابه از همین رو میاد کیفشو پرت کنه ی کناری
می زنه عکس عروسی مامان و باباشو می شکنه تو همین اوضاع که شازده زده عکس رو
شیکونده مادر بزرگ و پدر بزرگش تشریف میارن جونگمین هل می کنه و تصمیم می گیره
بلوزشو بزار رو تابلو عکس نابغه قدش نمی رسیده می پره و بلوز می گیره به تابلو عکس و
تابلوعکس رو به کل می ندازه پدربزرگ و مادربزرگش ازش می خوان در رو باز کنه جونگمین
می ره زیره تابلو عکس می خوابه که بگه تابلو عکس افتاه رو سرش و شروع می کنه به
ناله کردن مادربزرگش هم زنگ می زنه به باباش و اونا میان خونه و می خوان جونگمین رو از
زیر تابلو بیارن بیرون که جونگمین دستش بریده می شه به اینگونه جونگمین خان آدم
میشن
من میمیرم زنده می شم
این جونگمین باز آدم نشده